امروز تموم میشه و فردا و پس فردا میاد، روزهایی که کرونا از این شهر دل کنده و در روزهای پساکرونا شهری را میبینی که آدم هایش از سبزه میدون تا دروازه شیراز را پیاده گز میکنند تا به آزادی سلام کنند. دکان ها کرکره ها را بالا کشیدن و توی بازار قیصریه بوی سبزی معطر و ادویه هوا را پر کرده ؛ مسگر ها روی ظرف های مسی میکوبند و آهنگ عمو سبزی فروش را برای گاریچیه وسط بازار میخونند که برای رفع بلا آلوچه سبز و چاقاله بادام خیرات میکنه.
اشتراک گذاری در تلگرام
سر ظهری لیلی اومد به خوابم؛خیلی تغییر کرده بود، نه چشماش مشکی بود و نه ابروهاش کمون؛ابروها تتو، چشما لنز، پوست برنز، موی بلوند، لب پروتز! اول فکر کردم اشتباهی اومده تو خواب من، بهش گفتم خانم فکر کنم طبقه را اشتباهی اومدید، طبقه بالا پسر جوون دارند.اما خندید و گفت: منم لیلی؛ لیلیِ مجنون!گفتم وای لیلی تویی، چقدر عوض شدی دختر! مجنون خوبه؟ آقا خوش به حالتون چه عشقی داشتید شما، همهی جهان به عشق شما حسودی میکنند.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت